زن در آینه نگريست،
موهاي سفيدش را از روي پيشاني به كناري زد و به چروکهایش خيره ماند،
چندين ثانيه
رژ لب نارنجي اش را زد اين رنگ را هميشه دوست داشت...اين تنها رژ لبي بود
كه داشت
حس ميكرد زيبا شده،چهره تكيده اش هنوز جذاب بود...
دلش لباسي شاد ميخواست ، اما در كمد تنها لباس هاي تيره وجود داشت ...فكري
كرد ، چادر نمازش سفيد بود ....چادرش را مثل لباس بدور خودش پيچيد...چادري سفيد با
گلهاي كوچك نارنجي رنگ ، رنگ رژ لب ...
همه چيز مرتب بود
كاغذ و قلم را برداشت ،
و با بهترين خطي كه ميتوانست نوشت ،قرباني
قرص ها را خورد روي تخت دراز كشيد و چشمانش را بست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.