۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

آغاز


ترن ها به صورت منظم و دلهره آور از خيابون اصلي درگذرند آهسته زمزمه ميكنم: «سرها در گريبان است...»

مردم را نگاه نميكنم، خانه هاي نیمه ساز صامت و بالاجبار ایستاده اند و لامپ هاي خیابان که از سيم ها آويزون است ودر باد می رقصند و تاب ميخورند، شايد حسرت يك لحظه ثابت ماندن رو دارن و این همه این شهر خاکستری است که مرا به نوشتن وا می دارد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.