ترن ها به صورت منظم و دلهره آور از خيابون اصلي
درگذرند آهسته زمزمه ميكنم: «سرها در گريبان است...»
مردم را نگاه نميكنم، خانه هاي نیمه ساز صامت و
بالاجبار ایستاده اند و لامپ هاي خیابان که از سيم ها آويزون است ودر باد می رقصند
و تاب ميخورند، شايد حسرت يك لحظه ثابت ماندن رو دارن و این همه این شهر خاکستری
است که مرا به نوشتن وا می دارد ...

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.